اولین کلمات
عزیزم یه چند روزی هست که انگار داری کلمات معنا دار رو می گی مثل ماما و بابا ، خیلی حس خوبیه مامان بزرگه پاش شکسته و من هم خیلی ناراحتم که تو رو از صبح می زام پیشش ، چون درد پاش زیاد می شه ، دیروز سعی کردم که زود بیام خونه ولی باز نشد . وقتی اومدم خیلی خوابت می اومد و گرفتی خوابیدی و وقتی بیدار شدی حسابی سرحال شده بودی تا بابایی بیاد با هم کلی بازی های قشنگ کردیم . خاله فر شته هم که رفته ترکیه و حسابی داره خوش می گذرونه و قراره که کلی سوغاتی برامون بیاره ! تازه بابابزرگ هم از آلمان کلی لباس های قشنگ و جیگلی میگلی برات آورده ، خیلی خوشگلن . دیشب خیلی خبو نخوابیدی ؛ از وقتی که دن...
نویسنده :
مامانی
12:22